رابطه دین و سیاست

منبع:كتاب ولايت فقيه
« سیاست » در اصطلاح عرفی ، امری مذموم قلمداد می شود و دارای بار منفی است و توأم با حیله گری و حقه بازی و نیرنگ و فریب است . اما باید توجه داشته باشیم که مراد ما از سیاست در این جا چنین سیاستی نیست بلکه به تعبیری ساده منظور ما از سیاست ، « آیین کشورداری » است . و به تعبیر دقیق تر ، سیاست در این بحث به معنای « روش اداره امور جامعه ـ اعم از مادی و معنوی ـ را در نظر داشته باشد . » بنابر این ، سیاست به تنظیم و اداره امور اجتماعی مربوط می شود .
اما منظور ما از دین ( اسلام ) مجموعه احکام ، عقاید و ارزش هایی است که توسط خداوند برای هدایت بشر و تأمین سعادت دنیا و آخرت بشر تعیین گردیده و به وسیله پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیهماالسلام به مردم ابلاغ و و برای آنان تعیین گردیده و یا به حکم قطعی عقل کشف شده است .
با روشن شدن مفهوم « دین » و مفهوم « سیاست » اگر ما بخواهیم بدانیم که آیا اسلام شامل امور سیاسی نیز هست یا این که متعرض مسائل سیاسی و اجتماعی نشده است بهترین راه ، مراجعهبه خود اسلام است و همان گونه که ما حتی اگر مسیحی هم نباشیم اما بخواهیم نظر مسیحیت را راجع به موضوعی بدانیم روش منطقی و صحیح آن مراجعه به انجیل است ، در این جا هم برای مشخص شدن جایگاه سیاست در اسلام باید به متن قرآن و معارف و احکام دین مراجعه کنیم تا ببینیم آیا اسلام راجع به سیاست و تنظیم امور اجتماعی هم سخنی دارد یا فقط مشتمل بر مسائل فردی است . اگر کسی بگوید اسلام آن نیست که قرآن می گوید ؛ که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله فرموده ؛ آن نیست که ائمه معصومین علیهم السلام گفته اند بلکه اسلام آن چیزی است که من می گویم ، روشن است که این حرف منطقی و اگر کسی بخواهد از اسلامی که مسلمان ها می گویند تحقیق کند ، اسلام آن چیزی است که در قرآن و سنّت بیان شده نه آن چیزی که فلان مستشرق اروپایی یا آمریکایی گفته یا من به دلخواه خودم و بریده از قرآن و سنت تعریف کرده ام . اگر من بگویم اسلام را قبول دارم اما اسلام آن طوری که پیامبر فرموده نیست ، بدیهی است که این سخن در واقع به معنای انکار اسلام و نفی آن است . بنابر این برای روشن شدن رابطه اسلام با سیاست باید به متب قرآن و سنت مراجعه کنیم .
برای روشن شدن نظر قرآن در مورد آن چه که ما در این جا در پی آن هستیم کافی است اندکی با الفاظ عربی آشنا باشیم و لازم نیست که متخصص در ادبیات عرب یا متخصص تفسیر قرآن باشیم بلکه تنها آشنایی اجمالی و مختصر با لغت عربی کافی است . با مراجعه به قرآن می بینیم همان گونه که اسلام مطالبی راجع به عبادات و اخلاق فردی دارد ، برای زندگی و روابط خانوادگی ، برای ازدواج ، برای طلاق ، برای معاملات و تجارت ، برای تربیت فرزند ، پیروی و اطاعت از « اولوالامر » ، قرض ، رهن ، جنگ و صلح ، حقوق مدنی ، حقوق جزایی ، حقوق بین الملل ، و مسائلی نظیر آن ها نیز دستورالعمل دارد و درباره آن ها سخن گفته است . آیات فراوان و متعددیدر قرآن راجع به این امور است و چندین براب آن ها در احادیث و روایات منقول از پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام وارد شده است . با چنین وصفی آیا می توان پذیرفت که اسلام خود را از سیاست و مسائل مربوط به تنظیم روابط اجتماعی بر کنار داشته و تنها به مسائل عبادی و اخلاق فردی بشر پرداخته و به تنظیم رابطه انسان با خدا بسنده نموده است ؟ ! در این جا به نمونه هایی از این موارد اشاره می کنیم :
بزرگ ترین آیه قرآن مربوط به قرض دادن است که تأکید می کند اگر پولی را به کسی قرض می دهید از او نوشته و رسید بگیرید و پول را در حضور دو شاهد به او بدهید و اگر اتفاقاً در جایی هستید که قلم و کاغذی نیست تا رسید بگیرید ، کسی هم نیست تا شاهد باشد در چنین جایی رهن بگیرید یعنی در مقابل این پولی که به او قرض می دهید یک شیء قیمتی از او بگیرید و هروقت پولتان را پس داد آن را به او برگردانید . آیا چنین دینی راجع به اداره امور جامعه و تنظیم روابط اجتماعی سخنی ندارد ؟
ازدواج و طلاق نیز از زمره مسائل اجتماعی اند . آیات متعددی در قرآن راجع به کیفیت ازدواج و احکام آن ، کیفیت طلاق و احکام آن ، پرداخت و دریافت مهریه ، افرادی که ازدواج با آن ها مجاز یا ممنوع است ، روابط زناشویی ، حل اختلافات خانوادگی و ... وترد شده است . مثلاً درمورد حل اختلافات خانوادگی می فرماید :
چنان چه بیم آن دارید که نزاع و خلاف سخت بین آن ها ( زن و شوهر ) پدید آید داوری از طرف خویشان زن برگزینید ، اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند میان ایشان سازگاری پدید می آورد به درستی که خداوند دانا و آگاه است .
مسأله ارث از دیگر مسائل اجتماعی است که قرآن کریم در آیات متعددی به آن پرداخته است :
خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می کند : بهره پسر ( در میراث ) بهره دو دختر است . پس اگر ( وارثان ) دختر و بیش تر از دو باشند دوسوم میراث از آن هاست ، و اگر یک دختر باشد نیمی از میراث از آن اوست .
از دیگر مسائل اجتماعی که امکان رخ دادن آن وجود دارد درگیری و جنگ داخلی است . قرآن در این باره می فرماید :
و اگر دو گروه از مؤمنان باهم کارزار کنند میان آن ها آشتی دهید ، پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم و تجاوز روا دارد با آن گروهی که ستم و تجاوز می کند ، بجنگید تا به فرمان خدای بازگردد ؛ پس اگر بازگشت پس بین آنان با عدل و داد آشتی برقرار کنید ، به درستی که خداوند دادگران را دوست دارد .
معاملات و تجارت نیز از جمله روابط اجتماعی هستند . اسلام و قرآن در این باره نیز سکوت نکرده و مسأله را به عقل و علم و عرف خود جامعه واگذار نکرده و درباره آن ها دستوراتی صادر کرده است :
خداوند بیع ( خرید و فروش ) را حلال و ربا را حرام کرده است .
ای کسانی که ایمان آورده اید چون برای نماز جمعه ندا داده شود پس به سوی ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید .
ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمان ها و قراردادها وفا کنید .
در مورد جرایم اجتماعی نیز احکام متعددی در قرآن کریم آورده شده است . درباره سرقت که یکی از جرایم مهم و پر تعداد اجتماعی است می فرماید :
دست مرد و زن دزد قطع کنید .
و یا در مورد ارتکاب فحشا و عمل منافی عفت ولو هیچ شاکی خصوصی هم نداشته باشد اما اگر حاکم شرع و قاضی دادگاه اسلامی برایش ثابت شد که چنین عملی اتفاق افتاده ، از نظر اسلام و قرآن جرم محسوب گشته و برای ایجاد مصونیت اجتماعی و ایجاد امنیت جنسی در جامعه مجازات سنگینی برای آن در نظر گرفته شده است . قرآن کریم با صراحت و قاطعیت تماد در این باره می فرماید :
الزانیه والزانی فاجلدوا کل واحد منهما ماه جلده و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله ان کنتم تومنمون بالله والیوم الآخر والیشهد عذابهما طائفه من المومنین .
زن زناکار و مرد زناکار را پس به هر یک از آنان صد تازیانه بزنید و در مورد دین خدا عطوفت و مهربانی شما را نگیرد اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید ، و باید گروهی از مومنان شاهد مجازات آن دو باشند .
این ها نمونه های اندکی است از ده ها آیه ای که در قرآن کریم راجع به روابط اجتماعی و اداره امور مربوط به جامعه آمده است و چند برابر آن ها در روایات پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام بیان شده است . اکنون سوال این است که آیا این آیات و روایات درباره مسایل فردی و رابطه فرد انسان با خداست یا ناظر به رابطه انسان ها با یکدیگر و تنظیم روابط اجتماعی است ؟ اگر محتوای اسلام این هاست که در این آیات و روایات مده آیا می توان ادعا کرد اسلام با سیاست و اداره امور جامعه کاری ندارد و مسائل دنیایی مردم را تماماً به خود آن ها واگذار کرده و تنها درباره آخرت و بهشت و جهنمچیزهایی گفته است ؟ برای انسان های منصف و اهل منطق جای هیچ شکی باقی نمی ماند که این گونه نیست . البته کسانی ممکن است از روی عناد خیلی چیزها را انکار کنند ولی با این آیات صریح و روشنی که در قرآن آمده انکار مداخله اسلام در امور سیاسی و مربوط به اداره جامعه مانند انکار خورشیدی است که هر روزه در آسمان ظاهر می شود و تمامی کره زمین را گرما و روشنی می بخشد .
به طریق دیگری نیز می توان وجود آیات مربوط به سیاست را در قرآن تحقیق کرد ؛ بدین ترتیب که بر اساس نظریه ترکیب حکومت و نظام سیاسی از سه قوه به بررسی آیات قرآن بپردازیم . توضیح آن که : معروف است از زمان منتسکیو به بعد هیأت حاکمه مرکب از سه قوه دانسته شده است که عبارتند از : قوه مقننه ، قوه قضائیه و قوه مجریه . اکنون می توانیم با این دید وارد قرآن بشویم و ببینیم آیا قرآن کریم به مواردی که مربوط به یکی از این سه قوه است اشاره کرده یا نه ؟ بدیهی است درصورت وجود آیاتی که از وظایف و کارهای این قوا محسوب می شود دخالت اسلام در سیاست و در نتیجه ، سیاسی بودن دین اسلام آشکار خواهد شد .
کار قوه مقننه وضع قوانین و احکامی برای اداره امور جامعه است ؛ این که در چه شرایط خاصی مردم باید چگونه رفتارهایی داشته باشند که عدالت و امنیت و نظم در جامعه حاکم باشد ، حقوق افراد تضییع نشود و جامعه رو به صلاح و پیشرفت برود .
در کنار قوه مقننه ، قوه مجریه قرار دارد که کار آن اجرای قوانین وضع شده از سوی قوه مقننه است که در شکل هیئت دولت و نخست وزیر یا رئیس جمهور و وزرا تبلور می یابد .
و سرانجام در کنار این دو قوه قوه دیگری به نام قوه قضائیه قرار دارد که خودش قانون گذار نیست ، خودش مجری هم نیست ولی تطبیق قوانین کلی به موارد خاص و بررسی اختلافاتی که بین مردم با خودشان ویا بین مردم و دولت به وجود می آید و قضاوت در مورد آن ها بر عهده آن گذارده شده است . اکنون ببینیم آیا در قرآن راجع به این مطالب صحبت شده و از این وظایف سخنی به میان آمده و تکلیفی برای مسلمان ها معین گردیده یا این که قرآن در این موارد سکوت کامل اختیار کرده و امر آن ها را به خود مسلمانان واگذاشته تا بنا به صلاحدید و تشخیص خودشان عمل کنند .
در مورد وظیفه قانون گذاری ( منظور قوانین اجتماعی است ) همان گونه که گفتیم و نمونه هایی از آن راذکر کردیم قرآن و اسلام به این امر اهتمام ورزیده و قوانین مدنی ، حقوقی ، جزایی ، قوانین تجارت و معاملات و ... متعددی را وضع کرده است . بنابر این در این بخش از مسایل کشورداری که عبارت است از ارائه و وضع قوانین برای اداره امور جامعه ، دخالت کرده است . علاوه بر این ها قرآن یک حقی هم برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله قائل شده که بر اساس آن در موارد خاص که تابع شرایط زمانی و مکانی است و بر طبق تغییرات شرایط زمان و مکان که احتیاج به قوانین متغیر هست ، خود پیامبر چنین قوانینی را وضع می کند و مردم نیز موظف به رغایت این قوانین هستند . در این باره در قرآن چنین می خوانیم :
و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا این یکون لهم الخیره من امرهم
نه هیچ مرد مومنی و نه هیچ زن مومنی حق ندارد در جایی که خدا و پیامبرش تصمیمی می گیرند در براب آن مخالفت نماید .
بر اساس این آیه اگر خدا و پیامبر تصمیمی را برای مردم گرفتند و چیزی را مقرر داشتند هیچ کس حق ندارد آن را نقض کند و در مقابل تصمیم و دستور خدا و پیامبر ، مسلمانان هیچ اختیاری درباره کارشان ندارند . یعنی قانون پیغمبر بعد از دستورات خداوند و قوانین ثابت الهی ، نسبت به همه کسانی که در جامعه اسلامی و تحت لوای حکومت اسلامی زندگی می کنند الزام آور است و هیچ کس حق ندارد در مقابل آن چه که پیامبر وضع نموده و آن چه را در حق مردم مقرر داشته اختیار و حق مخالفتی برای خود محفوظ بدارد . این آیه و آیه « النبی اولی بالمومنین من انفسهم : پیامبر نسبت به مومنان از خود آن ها به خودشان مقدم تر است . » بالاترین مرتبه حقوقی و اجرایی است که می توان برای کسی قائل شد ؛ که در اسلام برای شخص پیامبر اکرم لحاظ شده است . البته این که این شأن بعد از پیامبر برای دیگران ثابت است یا نه بحثی است که در ادامه مباحث همین کتاب به آن خواهیم پرداخت . پس تا این جا ملاحظه کردیم قرآن و اسلام در وظیفه قوه مقننه دخالت کرده و علاوه بروضع قوانین اجتماعی ثابت ، نسبت به شرایط متغیر نیز برای پیامبر حق قانون گذاری قائل شده و دیگران را ملزم به رعایت این قوانین دانسته است . همچنین باتوجه به مفاد دو آیه اخیر ( 6 و 36 احزاب ) در مورد وظیفه قوه مجریه و اجرای این قوانین نیز اظهار نظر نموده است .
اما نسبت به قوه قضائیه و مسأله حل اختلافات و نزاع ها که بعد دیگری از حکومت و سیاست را تشکیل می دهد قرآن کریم سکوت نکرده و در این باره نیز سخن گفته است :
فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیما .
پس قسم به پروردگارت که ایمان نمی آورند مگر این که در اختلافاتی که بین آنان پدید می آید تو را قاضی قرار دهند و بعد از آن هیچ احساس ناراحتی در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسلیم محض باشند .
نه تنها اصل مسأله قضاوت و وظیفه قوه قضائیه در اسلام تثبیت شده بلکه می بینیم آن را شرط ایمان قرار داده اند و با تأکید خاصی ( که مفاد قسم های منفی در قرآن است ) قسم یاد می کند که مردم ایمان نمی آورند تا این گونه بشوند که در موارد اختلافشان تورا قاضی قرار دهند و برای داوری به نزد تو آیند ( نه آن که به دیگران مراجعه کنند ) و پس از قضاوت تو نه تنها عملاً اعتراضی نداشته باشند بلکه قلباً نیز از قضاوت تو ، حتی اگر برعلیه آنان حکم کرده باشی ، هیچ گونه احساس کدورت و ناراحتی نداشته باشند و با کمال رضا و رغبت حکم تو را بپذیرند . و مسأله وقتی جالب تر می شود که بدانیم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بر اساس علم غیب و باطن قضاوت نمی کرده بلکه مانند هر قاضی دیگری که در اسلام قضاوت می کند بر مبنای مدارک و اسناد و شواهد ، بین دو طرف اختلاف ، حکم می فرموده و به همین دلیل نیز ممکن بوده در اثر قصور و ضعف مدارک و اسناد ، حق کسی درست داده نشود و گرچه در واقع حق با اوست اما به سبب اقامه نکردن دلیل معتبر ، بر ضرر او حکم شود . پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید :
انما اقضی بینکم بالبینات والایمان .
هرآینه من در بین شما بر اساس شواهد و قسم حکم می کنم .
یعنی من برای قضاوت ، بر اساس همین موازین دادرسی موجود که شاهد و اقرار و قسم و امثال این هاست عمل می کنم و بنابر این مثلاً ممکن است گاهی شاهد عادلی آمده و شهادت می دهد اما مطلب برای او مشتبه بوده و ندانسته اشتباه کرده است ؛ یا این که اتفاقاً در این یک مورد دروغ گفته اما چون فسقش برای قاضی ( در این جا پیامبر ) بر اساس موازین ظاهری اثبات نشده بلکه برعکس ، عدالت او ثابت شده است بنابر این شهادت او پذیرفته شده و بر اساس آن حکم صادر شده است . این آیه می فرماید اگرچه این گونه شده باشد و حکم خلاف واقع هم باشد اما چون بر اساس موازین دادرسی و توسط پیامبر صادر شده وظیفه مومن است که بپذیرد و تسلیم آن باشد وگرنه مومن نخواهد بود .